ابعاد صلح شجاعانه امام حسن علیه السلام با معاویة بن ابى سفیان که یگانه عامل بقاى اقلیتشیعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است که تاکنون محققان زیادى را به تحلیل و تبیین آن واداشته است. بدون اغراق میتوان گفت: اکثر مقالات و تحقیقات پیرامون آن حضرت، در اطراف این رویداد دور میزند. این نوع نگرش هر چند بیانگر عمق و عظمت صلح امام علیه السلام است اما در دوره دیگر (قبل از امامت و بعد از صلح) کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و به تبع آن میزان آگاهى مردم نیز از این دورهها اندک است. بر این اساس و به مناسبتسالگرد شهادت حضرت، در این شماره با دوران امامتحضرت بعد از صلح (9 سال و اندى) آشنا میشویم.
نفوذ امویها در حاکمیت دین
مهمترین چالشى که امام حسن علیه السلام در طول دوره امامت و بلکه حیات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ امویها در حاکمیت دینى دورههاى قبل و بروز آثار آن در این دوره است. نفوذى که از زمان رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله (8 سالگى) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسید. طبیعى است که باید سابقه نفوذ اموىها را از دوره فراگیرى حکومت اسلامى (فتح مکه) پى گرفت زیرا به موازات گسترش اسلام، گروههاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نیز از باب ناچارى نتوانستند در مقابل این سیل خروشان قرار بگیرند و به ناچار با آن بناى همسویى گذاشتند. این همسویى نه از روى میل که از باب اضطرار و بینتیجه بودن مقاومتبود. آنها تنها زمانى که پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر دیدند، لب به شهادتین گشودند و به این ترتیب دوران حیات خود را با تاکتیک همسویى موقت ادامه دادند. رسول اکرم صلى الله علیه و آله با درایت کامل متوجه این حرکتخزنده بود. لذا اهداف پلید آنان را اینگونه افشا میکرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا؛ (1)
زمانى که فرزندان عاص (بنى امیه) (2) به سى برسند، مال خدا را میان خود دستبه دست میکنند، بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش میکنند.»
امام حسن علیه السلام نیز از سابقه این گروه کاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب کرد:
معاویه! فراموش کردهاى که وقتى پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتى. و شما اى گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان میدهم آیا به یاد نمیآورید که رسول خدا صلى الله علیه و آله در هفت جا ابوسفیان را لعنت کرد. کسى از شما میتواند آن را انکار کند؟ آنها عبارتند از:
1- روزى که در خارج مکه نزدیکى طائف در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله قبیله بنى ثقیف را به اسلام دعوت میکرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
2- زمانى که کاروان قریش از شام میآمد و پیامبر صلى الله علیه و آله میخواست در برابر اموالى که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند، ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوى مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آنگاه که پیامبر صلى الله علیه و آله بر فراز کوه بود و فریاد میزد: «الله مولانا ولا مولى لکم.» ابوسفیان هم نعره میزد: «اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لکم؛ برافراشته باد بت هبل. ما بت عزى داریم و شما چنین بت عظیمى ندارید.»
4- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلى الله علیه و آله بر او لعنت کرد...
5- روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر صلى الله علیه و آله به رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان نداری؟ فرمود: «این لعنتبر مؤمنان از فرزندان آنها نمیرسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه قبیله غطفان و عدهاى از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع کرد. اى معاویه! تو مشرک بودى. پدرت را یارى میکردى و على علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنیه که یازده نفر به همراهى ابوسفیان کمر به قتل پیامبر صلى الله علیه و آله بسته بودند (6 نفر از بنیامیه و 5 نفر از دیگر افراد قریش) ... (3)
پیامبر صلى الله علیه و آله با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حقستیز آنان را معرفى میساخت لیکن انحراف در مسیر حاکمیت دینى (انحراف داخلى) زمینههاى رویش مجدد آنها را فراهم ساخت و به محض خروج حاکمیت از دست زمامداران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجى رهانید.
در دوره حکومت عمر نفوذ حزب ابیسفیان چنان شد که فرزندش معاویه، ولایتشام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علیرغم عزل و نصبهاى متوالى کارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقى ماند و به این ترتیب پایگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابیسفیان فراهم شد.
در زمان زمامدارى عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبى معاویه و عثمان شاخههاى شجره ملعونه بنیامیه وانستبخشهاى عمده حاکمیت دینى را تسخیر کند و در هر مرکز قدرتى ریشهاى بدواند و به این ترتیب در این دوره حتى مروان و پدرش که رانده شده رسول اکرم صلى الله علیه و آله بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آنها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پستهاى کلیدى شدند. امام حسن علیه السلام در اینباره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنیامیه کسى دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اى جوانان بنیامیه! خلافت را مالک شوید و همه پستهاى اساسى آن را به دستبگیرید. سوگند به کسى که جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى.
اى مردم! آیا نمیدانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دستبرادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوى قبرستان بقیع غرقد (4) برد و در آنجا به صداى بلند فریاد زد: اى اهل قبرستان! شما با ما سر حکومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین علیه السلام خطاب به او فرمود:
اى ابوسفیان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشتباد. سپس دستخود را کشید و به سوى مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیه السلام را نابود کرده بود. اى معاویه! این است کارنامه ننگین زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام کرد و تو خیانت کردى. در پى آن عثمان آن حکم را تنفیذ کرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختى. از این هر دو بالاتر این که به خود جرات دادى و با جسارت در برابر خدا ایستادى و با على بن ابى طالب مخالفت کردى... تو مردم نادان را برانگیختى و آنان را به معرکه جنگ آوردى و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختى و اینها ثمره تلخ بیایمانى تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهى است... (5) »
به این ترتیب حزب بنیامیه در همان اوایل زمامدارى عثمان توانستبه طور شگفتآورى به دو رکن حکومت (ثروت و منصب) نزدیک شده، آنها را قبضه کند و در انتظار دستیابى به رکن سوم حاکمیتیعنى دین بنشیند.
این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعاى خونخواهى خلیفه شهید، در مدتى اندک توانست عواطف دینى مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوى) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همانطور که حیات عثمان عامل کسب مناصب حساس براى بنیامیه شد، مرگ وى هم مورد استفاده کامل آنان قرار گرفت و یک پله دیگر آنان را به قدرت نزدیکتر کرد. در اینباره نامه شبثبن ربعى به معاویه قابل تامل است. «تو براى گمراهکردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و براى این که آنان را به زیر فرمان خود درآورى، هیچ وسیلهاى ندارى جز این که گفتى پیشواى شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهى او برخاستهایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمدهاند... دلت میخواست او کشته شود تا به این جا برسى...» (6)
امام على علیه السلام به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامهاى به او یادآور میشود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک وخذلته حینما کان النصر له؛ (7)
وقتى پشتیبانى از عثمان به نفع تو بود، به یارى اش شتافتى و آنگاه که به نفع او بود، او را خوار گذاشتى.»
از همین دوره زمان تعارض بین حاکمیتحق علوى و حاکمیتباطل اموى آغاز شد و تمام دوران حکومت امیرمؤمنان و دوره کوتاه حکومت امام حسن علیه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلایل متعدد داخلى و خارجى این تعارض به نفع جریان اموى پایان یافت و امام حسن علیه السلام را ناچار به صلح کرد. بنابراین باید دقت کرد که تلاشهاى بنیامیه از 8 هجرى تا 41 هجرى (33 سال) براى دستیابى به حاکمیت در این دوره به مرحله نهایى و ثمردهى میرسد و امام حسن علیه السلام که با چنین جریان ریشهدارى رو به رو میگردد، ناچار به صلح میشود. (8) امام خود به برخى از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره کرد که یک مورد آن چنین است:
1- شیخ طوسى به سند معتبر از امام زینالعابدین علیه السلام نقل میکند: «وقتى امام حسن علیه السلام براى صلح با معاویه راهى شد و با او ملاقات کرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند على بن ابى طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینک به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت کند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن میگویم؛ بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت کنید... اگر سالها بایستم و فضیلتها و کرامتهایى را که خدا ما را به آن مخصوص کرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر که حق تعالى او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم على ولى مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا میکند من او را اهل خلافت دانستهام و خود را اهل آن ندانستهام! دروغ میگوید. به خدا سوگند که من در کتاب خدا و نتخدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولکن ما اهلبیت علیهم السلام روزى که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بودهایم. پس خدا حکم کند میان ما و آنها که بر ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط کردند و حق ما را که در کتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع کردند و کسى که منع کرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، یارى نکردند و با تو بیعت کردند. اى پسر حرب! اگر یاران مخلص مییافتم که با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمیکردم، چنانچه حقتعالى هارون را زمانى که قومش او را تضعیف کردند و با او دشمنى نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتى که امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما کردند و یاورى نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امتبا امتهاى گذشته مثل هم است...
معاویه گفت: به خدا سوگند که حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولى فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیکتر است.» (9)
در این سخنرانى تکاندهنده امام به نکات بسیار حساسى اشاره میکند و با کالبد شکافى اوضاع کنونى، سرنخهاى آن را در دوران گذشته نشان میدهد و آن چیزى نیست جز خروج حاکمیت دینى از مسیر اصلى خود، امرى که موجب تمام انحرافات بعدى و مظلومیت اهلبیت علیهم السلام شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهى نکردن مردم، غدر و نیرنگبازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنى آنان با امام اشاره میکند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینى را یادآور میشود.
در هر صورت دوران دستیابى به حاکمیتبراى امویها فرارسید و معاویه با فراخوانى امام علیه السلام به شام و اخذ بیعت، کوشید این پیروزى را به طور رسمى اعلام کند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «معاویه به حسن بن على علیه السلام نامه نوشته و او و حسین علیهما السلام و یاران على علیه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آنگاه گفت: اى حسن برخیز و بیعت کن. او برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى حسین برخیز و بیعت کن. او نیز برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى قیس تو نیز برخیز و چنین کن. او هم برخاست و متوجه امام حسین علیه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسین علیه السلام فرمود: اى قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (10)
بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن علیه السلام با مردم کوفه وداع کرد و رهسپار مدینه شد. (11) و به دنبال آن معاویه به طور کامل بر سرنوشت مسلمانان حاکم شد و حکومت تمامعیار اموى را به پیش برد. اما طبیعى بود که ماهیت ضد دینى حکومت معاویه اجازه نمیداد، مصالحه با امام به همان حالتباقى بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولى در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعى به آنان نمیداد و علیرغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى که موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهاى واقعى همچنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
× × ×
در مورد جدایى بنیامیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقى دین، شهید مطهرىقدس سره اینگونه به بررسى دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره میکند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یکى رقابت نژادى که در سه نسل متوالى متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قریش مخصوصا امویها که اسلام بر همزننده آن زندگانى بود... گذشته از اینها مزاج و طینت آنها طینتى منفعتپرست و مادى بود و در اینگونه مزاجهاى روحى، تعلیمات الهى و ربانى اثر ندارد و این ربطى به باهوش یا بیهوشى آنها ندارد. کسى به تعلیمات الهى اذعان پیدا میکند که در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگى است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما...» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان» ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره» همگى دلیل کورى باطنى ابوسفیان است. (12)
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالى شاهد بروز تضادهاى درونى به صورت توطئههاى متعدد معاویه براى قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل امام را نیز میبینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها میکوشید بر تضادهاى حقیقى جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى منازعات خود و امام را امرى در نهایتحزبى، قبیلهاى و طایفهاى جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکلگیرى چنین تصورى را نمیداد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهاى حقیقى دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهرى در خود هضم کند و برعکس امام میکوشید در سایه صلح ظاهرى بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونهاى تاریخى را در این باره میخوانیم:
معاویه براى مروان نامهاى نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على علیه السلام، را براى پسرش یزید خواستگارى کند و افزود: مهریهاش هر قدر باشد، میپذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، میدهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنیامیه و بنیهاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن على علیهما السلام است. از او خواستگارى کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى کرد. امام به او فرمود: هر کسى را که میخواهى دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتى بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناى الهى گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر (13) را براى یزید خواستگارى کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، میدهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنیامیه و بنیهاشم میشود. یزید پسر معاویه کسى است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسى است که به برکت چهرهاش از ابرها طلب باران میشود. در پى این سخنان مروان نشست و امام حسن علیه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذکرت من حکم ابیها فى الصداق فانا لمنکن لندعب عن سنة رسول الله فى اهله وبناته
... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فى الله فلا نصالحکم للدنیا...؛
1- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلى الله علیه و آله (840 درهم) تجاوز نمیکنیم.
2- در مورد قرضها، چه وقت زنهاى ما قرض پدرانشان رادادهاند؟
3- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیاى شما صلح نمیکنیم.
4- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافتبالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
5- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید... تنها از محمد و ال محمد طلب باران میشود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...» (14)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگى است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناى دشمنى آنان را یادآور میشود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبیلهاى تقلیل دهد و بعد خود را منادى صلح و آشتى معرفى کند، نقش بر آب میکند و همین نکته کلیدى است که باعث میشود علیرغم مصالحه ظاهرى، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین علیه السلام آتش جنگ شعلهور شده، لایههاى پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتیپذیر نیستند و صلح امام حسن علیه السلام تنها یک حرکت تاکتیکى براى بقاى اقلیتشیعه بوده است. (15)
با این دیدگاه براى یافتن دلایل شهادت امام حسن علیه السلام باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه کرد نه تعارضات قبیلهاى و...
الف - نسبتبه امام
1- پیمانشکنى
معاویه حتى نتوانستیا نخواستبراى ایامى چند هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به این ترتیب پرده از هدفى برداشت که آشکارترین دلیل بر سازشناپذیرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در این باره مینویسد:
«چون صلح منعقد شد، معاویه متوجه کوفه شد تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد. در آنجا نماز کرد، خطبهاى خواند، در آخر خطبهاش گفت: من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمیخواستید. شرطى چند با حسن کردهام، همه در زیر پاى من است. به هیچیک از آنها وفا نخواهم کرد. پس داخل کوفه شد. بعد از چند روز که در کوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن علیه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافتحق من است.» (16)
2- تلاش براى جذب امام:
معاویه تلاش بسیارى به خرج میداد که امام را به سوى خود جذب کند تا مرزهاى روشن جدایى حقیقى بین دو جبهه را بپوشاند. امام نیز با شیوههاى مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاکید میکرد. یکى از شیوهها تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبیلهاى بود که نمونهاى از آن را خواندیم. یکى دیگر از شیوههاى معاویه ارسال هدایا و جوایز و در مجموع تحرکات عاطفى بود که البته امام نیز آنها را دریافت و به مصارف لازم میرساند (17) ، اما اجازه نمیداد از اینها به عنوان نزدیکى وى به معاویه تعبیر شود.
امام باقر علیه السلام میفرمود: «قد کان الحسن والحسین یتقبلان جوائز المتغلبین مثل معاویة لانهما کانا اهلا لما یصل الیهما من ذلک وما فى ید المتغلبین علیهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل الیهم فى خیر واخذوه من حقه؛ حسن و حسین علیهما السلام عطایاى زورمندانى مثل معاویه را میپذیرفتند، زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خیر به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دریافت کردهاند.»
قال ابوجعفر بن محمد علیهما السلام: «وجوائزهم لمن یخدمهم فى معصیة الله حرام علیهم وسحت؛ و عطایاى آنان براى کسانى که در نافرمانى خدا به آنان خدمت میکنند، حرام و نارواست.»
3- توهین به امام:
از جمله رفتارهایى که دستگاه بنیامیه در برابر امام اتخاذ کرد، توهین به آن حضرت بود که در قالبها و شکلهاى مختلفى اجرا میشد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست.
در یک مورد امام به معاویه چنین فرمود: این گروه به من ناسزا نگفتند بلکه تو به من ناسزا گفتى، زیرا، تو با زشتى انس گرفتهاى و اخلاق ناپسند در جانت ریشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى میورزى. سوگند به خدا اى معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله درگیر میشدیم و مهاجرین و انصار اطراف ما بودند، جرات چنین جسارتهایى نسبتبه ما نداشتند...» (18) در جاى دیگر پسر عاص به معاویه میگوید: «مردم به دنبالش راه افتادهاند. فرمان داد، اطاعت کردند. سخن گفت تصدیق کردند. این دو کار را به جاهاى باریکترى خواهند کشاند. چه خوب بود که کسى را دنبالش میفرستادى تا او و پدرش را لعن میکردیم و دشنام میدادیم و ارزش هر دو را در پیش دیگران پایین میآوردیم. (19) » در همان مجلس معاویه، اطرافیان معاویه اهانتهایى به امام کردند و کوشیدند مقام و منزلت وى را کم کنند از جمله این که: «تو اى حسن! ادعا کردهاى خلافتبه تو میرسد تو توان آن را ندارى... ما تو را به اینجا دعوت کردهایم که تو و پدرت را دشن?